-
برگ بیستم
شنبه 11 بهمن 1393 00:45
جدیدا حالم خوش نیست . یه اشاره ای به رت/باتلر کرده بودم . بله مثل تمام کلکسیون من ، این هم نموند براتون بگم که یه پسر فوق العاده شر و شیطون و بامزه . از اونایی که آدم وقتی میبیندشون هیچ احساس غریبگی نداره . همه چیز فوق العاده بود . با هم خوب و مهربون بودیم . براش به طور کاملا اتفاقی شکلات محبوبش رو از ق/ش/م آوردم به...
-
برگ نوزدهم
جمعه 26 دی 1393 23:31
سلام سلام ! مریمی هستم یک بدقول !!! خودمم میدونم آقا ! دعوام نکنید یه چند روزی نبودم جاتون خالی رفته بودم ق/ش/م خیلی خوش گذشت ! خیییییییییییییلی ! جاتون سبز مخصوصا جزایر هنگام و دلفیناش عالی بود . من که از ذوق دلفینا داشتم چپه میشدم تو آب . یه نقش حنای خیلی خوشگل هم روی دستم کشیدم جاتون خیلی سبز امروز هم با داداش...
-
برگ هیجدهم
پنجشنبه 4 دی 1393 22:59
سلام سلام سلام بنده اومدم با کلی تاخیر میدونم بدقول شدم اما همش تقصیر بانو میباشد چون به بنده یه فروند فیل خیس شکن داده منم که معتاد ت/و/ع/ی/ت/ر یادم میره اصن وبلاگی هم بود ! بعله با سلام و صلوات بنده امتحان رانندگی قبول شدم و دیروز هم گواهینامه ام اومد دیگه اینکه کلاس بدنسازی میرم و الان همه تنم درد گرفته . ایشالا که...
-
برگ هفدهم
چهارشنبه 12 آذر 1393 22:37
یه وقتایی آدم دلش میخواد همینجوری الکی بشینه گریه کنه یه وقتایی آدم دلش میخواد بی دلیل بهونه بگیره احساس تنهایی آدم که عود میکنه اون وقته که یادش میاد چرا س جدیدا بهم توجه نمیکنه ؟! حتما یکی رو پیدا کرده بهتر از من که ور دلش باشه . همش بتونه باهاش وقت بگذرونه و بیرون بره و ... فکرای الکی که توی مغز آدم وول میخورن فکر...
-
برگ شونزدهم
یکشنبه 2 آذر 1393 23:44
سلام به همه خوبید؟! ایشالا که خوب باشید خب اومدم یه ذره پراکنده های ذهنم رو خالی کنم و برم اول که دقیقا فردای روزی که بانو زنگ زد که قبول شده ، دوباره زنگ زد و با گریه و زاری گفت که قبول نشده و اسمش رفته تو لیست سه برابر ظرفیت. و این ینی کشک فی الواقع خیلی دلم سوخت براش اما خب کارشم نمیشه کرد به جاش یه کارخونه خیلی...
-
برگ پونزدهم
سهشنبه 27 آبان 1393 22:55
خب برگ پونزدهم یه هوا شاد تر از قبلی هاس دارم بالاخره میرم کلاس رانندگی ، وضعیتمم بدک نیس .احتمالا در و دیوار شهر از دستم در امان می مونن فکرکنم به زودی موفق به اخذ اون کارت کوچولو بشم بعد از کلاغ سال سن . گفتم سن یاد یه چیزی افتادم . عزیزان ، جدیدا موفق به یه گونه ای از انسان ها شدم که وقتی میبینن یه خانم نشسته پشت...
-
برگ چهاردهم
دوشنبه 12 آبان 1393 00:11
امشب شب تاسوعاست نیومدم متن عاشورایی بنویسم اومدم از خودم بنویسم امشب که داشتم از کلاس برمیگشتم (توضیحش رو پایین تر مینویسم) یهو انگار یکی دستمو گرفت و شوت کرد توی سال 92 دیدم دقیقا پارسال همین شب بود که با مدیرک برای اولین بار دعوامون شد. برام لیست رو کرد ! باورم نمیشد که برداشته و از تمام مسائل ریز و درشت نت برداشته...
-
برگ سیزدهم
دوشنبه 5 آبان 1393 23:40
عجب برگیه برگ سیزدهم این دفتر ! هرگز آدم خرافاتی نبودم و نخواهم بود . اما نمیدونم چرا وقتی دیدم سیزدهمین برگم اینقدر غمگینه یهو یه حس خاصی به جونم افتاد زن عموی عزیزم درست فردای پست آرمانشهر توی بیست و ششمین روز هفتمین ماه سال ساعت 12.35 دقیقه فوت شد کل این روزا درگیر این داستان بودیم خیلی سخته ! خدا هیچ خونه ای رو بی...
-
برگ دوازدهم - آرمانشهر من
جمعه 25 مهر 1393 23:05
امروز یاد روزای گذشته افتادم . یاد روزایی که چندان هم دور نیست. مدام رفتار آدما و وقایع دور و برم رو با اون سال ها مقایسه میکنم . با سال 1393 . تازه از بیرون برگشتم رفته بودم توی پارک تا کمی بدوم . خودم رو توی آینه نگاه میکنم .یه لباس ورزشی آبی روشن پوشیدم با کتونی همرنگش . قدیما باید با مانتو شلوار میدویدیم . تازه...
-
برگ یازدهم
دوشنبه 21 مهر 1393 23:18
میدونم خیلی تنبل شدم . بازم دارم دیر دیر مینویسم ولی خب یه دلیلش هم اینه که اینقدر این روزا همه چیز درهم و شلوغ شده که نگو خدا رو شکر حال عمو بهتره اما متاسفانه حال همسرش روز به روز داره بدتر میشه . دکتر گفته حداکثر 20 الی 30 روز دیگه خیلی سخته که عزیز ترین موجود زندگی یه آدم اینطور جلوی چشمش آب بشه . از طرف دیگه دختر...
-
برگ دهم
جمعه 11 مهر 1393 23:19
بالاخره عموم حالش بهتر شده و فردا مرخص میشه و میره خونه شاید این اسمش یه نقطه عطف باشه برای زندگی درهم و برهم این روزها امیدوارم بتونن خوب ازش نگهداری کنن چون نگهداری از فردی که قلبشو عمل کرده واقعا کار سختیه روزها میگذرن و من عملا جز ورزش کردن که خودش کار بزرگیه ، کار مهمی انجام نمیدم اما به طور عجیب غریبی آرومم !...
-
برگ نهم
یکشنبه 6 مهر 1393 23:12
دیگه تموم شد ! بالاخره از 31 شهریور به بعد بنده رسما بیکار شدم و الان انگل اجتماع ام و با عرض شرمندگی که سهله با طول شرمندگی هم باید اعتراف کنم که بدجوری بهم خوش میگذره دوباره برگشتم سر رژیم و ورزشم و خیلی هم تاثیر داشته فردا هم تصمیم دارم که برم دنبال یه آموزشگاه رانندگی خوب بگردم چون با نهایت خجالت بنده گواهینامه...
-
برگ هشتم
جمعه 28 شهریور 1393 23:22
خودمم میدونم قول داده بودم منظم بنویسم اما خب اوضاعم کمی پیچیده شده بعد از برگ قبلی که نوشتم روز شنبه همون هفته طی مراسمی اخراج شدم ! بله ! اخراج ! اما خب به یه ساعت نرسید که نامه اخراج ما ملغی شد آقا و خانومی که شما دوستان باشید بنده عصبانی شدم و زنگ زدم با فرد وساطت کننده اساسی دعوا کردم تو این ده روز اخیر هم که راه...
-
برگ هفتم
چهارشنبه 19 شهریور 1393 14:42
بالاخره جواب قطعی رو دادم.گفتم که دیگه نمیخوام ادامه بدم . گفتم که قراردادم رو تمدید نکنن مسخره است اما هنوز نیم ساعت نگذشته که اشکام سرازیر شده . دارم فکر میکنم به اینکه بعد از رفتنم تکلیف بانو چی میشه . به اینکه چقدر دلم تنگ میشه . برای بعضی از بچه ها ، برای این سالن ، برای این اتاق ، برای خاطراتم ، حتی برای دکمه...
-
برگ ششم
دوشنبه 17 شهریور 1393 22:54
میدونم شاید افراد زیادی اینجا رو نخونن ، اما از تویی که اینجا رو میخونی میخوام یه صلوات به نیت شفای مریضا مخصوصا عمه و زن عموی من بفرستی چند روز پیش عمه با پسرش رفته بودن خرید که سکته میکنه و الان 30 درصد قلبش کار میکنه. فردا یه آنژیوگرافی پر ریسک در پیش داره شیش ماه پیش زن عموم میخوره زمین و به دلیل خونریزی که داشت...
-
برگ پنجم
شنبه 15 شهریور 1393 12:16
شنبه ! بازم شنبه لعنتی نمیدونم کی گفته عصر جمعه دلگیره ! هرکی گفته احتمالا از وجود پدیده ای به نام صبح شنبه بی خبر بوده . امروز بعد از یک هفته عموجانم رو سر صبح دیدم و کلی مشعوف شدم از دیدن این انرژی مثبت زندگانی ( ایشون مدیر یکی از واحدها هستن البته و هیچ نسبت خویشاوندی با هم نداریم ) یک هفته ای مرخصی بود و دلم اساسی...
-
برگ چهارم
شنبه 8 شهریور 1393 11:03
1- بازم شنبه شد ! کی میگه عصر جمعه بد و غمگین و کسل کننده اس؟! به نظرم هرکی اینو میگه صبح شنبه رو هنوز نشناخته . امروز از اول صبح اعصابم خرابه . توی سرویس که نشسته بودیم همکارا داشتن تعریف میکردن که یکی از افرادی که با پایان ریاست یک روزه من از زیر نظر من دراومد ، از شدت خوشحالی توی سرویس به همه شیرینی داده و چقدر...
-
برگ سوم
چهارشنبه 5 شهریور 1393 15:54
حالم بده . ریاست یک روزه ام به پایان رسید !!! بعله ! دقیقا به اندازه یک روز کاری رییس بودم . حتی وقت اینو هم نداشتم که بلکه یه اشتباه بکنم و بگم به خاطر اون اشتباه برکنار شدم .اینجاست که احساس میکنم صدای ابی توی گوشم میپیچه : من خالی از عاطفه و خشم ، خالی از خویشی و غربت ، گیج و مبهوت بین بودن و نبودن ..... حدودا یه...
-
برگ دوم
سهشنبه 4 شهریور 1393 12:00
نشستم سر جام و دارم مثلا کار میکنم . آخه من یه کارمندم . تو یه شرکت گنده و بی در و پیکر دارم کار میکنم و خیر سرم رئیس حسابداری هستم!!! یه لحظه که نگاهم میافته به تابلوی رو به روم میرم توی فکر و بعد یه فایل ورد جدید باز میکنم و شروع میکنم به تایپ کردن این متن . میرم تو فکر چند دقیقه پیش که داشتم با س حرف میزدم و داشت...
-
برگ اول
دوشنبه 3 شهریور 1393 23:39
من یه دختر 27 ساله ام و قراره از این به بعد اینجا بنویسم قبلا وبلاگ داشتم اما چون خاطراتی که توش نوشتم رو دوست نداشتم دیگه بهش سر نزدم اینجا هم مینویسم از همه خاطرات روزانه ام ! چه بد و چه خوب