روزانه های من

یه جای اختصاصی برای حرفهای من

روزانه های من

یه جای اختصاصی برای حرفهای من

برگ بیستم

جدیدا حالم خوش نیست . یه اشاره ای به رت/باتلر کرده بودم . بله مثل تمام کلکسیون من ، این هم نموند

براتون بگم که یه پسر فوق العاده شر و شیطون و بامزه . از اونایی که آدم وقتی میبیندشون هیچ احساس غریبگی نداره . همه چیز فوق العاده بود . با هم خوب و مهربون بودیم . براش به طور کاملا اتفاقی شکلات محبوبش رو از ق/ش/م آوردم به عنوان سوغاتی . دو سه دفعه ای همدیگه رو دیدیم . دو دفعه اول همه چیز عالی بود . الان پل های شهر رو که میبینم صداش ناخودآگاه میپیچه تو سرم . خودش کلی افکت صوتی داشت لعنتی !!! از آژیر پلیس و آمبولانس بگیر تا ترمز و تصادف !!!

اینقدر همه چیز خوب بود که انگار  توی رویا بودم ! توی یه خواب

تا اینکه یه روز فهمیدم نامزد سابقش ازدواج کرده و رت من قاطی کرد . دفه سومی که دیدمش اینقدر ترسیدم که نگو ! میگفت پیشم بمون ! اما احساس میکردم الان خفه ام میکنه . عصبانی بود شدید . دو دفه هم با من دعوا کرد و سرم داد زد اما زودی جمعش کرد .

اون روز که گذشت کم کم آروم شد و منم سعی کردم درکش کنم . تا اینکه یه روز بهم گفت سر/طان/ریه داره !!!

میتونید تصور کنید که چی به سرم اومد ؟! داغون شدم ! البته که تو جمع خانواده نه وقتی همه رفتن زدم زیر گریه . گفته بود حداکثر تا 96 گفتم پس چرا سیگار میکشی ؟؟؟ گفت دوست ندارم خودمو علاف این زندگی کوفتی کنم ! گفتم جون من اگر دروغ میگی الان بهم راستشو بگو .گفت دروغم کجا بود !

زنگ زدم به بانو و وسط هق هق گریه جریان رو گفتم ! اونم زنگ زد به دوستای صمیمی رت و اونا گفتن که این احمق دروغگوی قهار ه .

آها یه دروغ دیگه اش هم این بود که میگفت تصادف کرده و چند ماه تو کما بوده و سه دفه سی پی آر (احیای قلبی تنفسی ) کردنش  در صورتی که واقعیت اینه که فقط چند ساعت بیمارستان بوده و سرش چند تا بخیه خورده

از طرف دیگه فهمیدم که همزمان با من با بانو هم ارتباط داشته ! اما نه به شدت من بیرون رفتن و اینا نبوده . اما وقتی دیده که من راحت خام نمیشم شروع کرده مخ زنی اون

البته اینم بگم دقیقا سر جریان اوکان همین داستان شد ! من از بانو واسه همین شاکی ام که تو که میدونستی من هستم پس چرا راضی شدی باهاش حرف زنی؟! اوکان همینطوری رفت !

چند روز که از تحویل نگرفتنش گذشت یه روز برام پیام زد که کجایی و نیستی ؟! دعوا کردیم ! بهش گفتم دیگه نمیخوام ببینمت دیگه نمیخوام باهات دوست باشم .

فرداش بانو زنگ زد و گفت میخواد با رت من دعوا کنه بهش گفتم اول با هم حرف بزنیم بعد . اما بعدا فهمیدم بدون اینکه به من بگه پاشده رفته و رت هم بهش گفته که مریمی توهم زده بوده و من نه ازش خواستگاری کردم نه دروغی گفتم خلاصه که آبروی من رو جلوی همه بردن دوتایی

از اون روز دوباره افسرده شدم ! از نبودن رت ، از کاری که بانو کرده ، از نبودن س

این رو هم بگم که دیگه به س گفتم که نمیخوام باهاش ادامه بدم از بی تفاوتیاش خسته شدم از نبودناش از همه کاراش . پس اونم دیگه نیس

فقط یه دوست خوب همه این روزا کنارم بوده و ازش واقعا بابت همه کمک هاش و همراهی هاش بدون هیچ چشمداشتی

دیگه همینا بود داستان این روزای من

اگر درهم و برهم نوشتم ببخشید منو


چند تا عکس از سفرمون گذاشتم ببینیدشون   ادامه مطلب ...

برگ نوزدهم

سلام سلام ! مریمی هستم یک بدقول !!!

خودمم میدونم آقا ! دعوام نکنید

یه چند روزی نبودم جاتون خالی رفته بودم ق/ش/م

خیلی خوش گذشت ! خیییییییییییییلی ! جاتون سبز 

مخصوصا جزایر هنگام و دلفیناش عالی بود . من که از ذوق دلفینا داشتم چپه میشدم تو آب . یه نقش حنای خیلی خوشگل هم روی دستم کشیدم جاتون خیلی سبز

امروز هم با داداش رفتیم تا واسه اولین بار با ماشین یه کلاچ و ترمز رانندگی کنم ! فک کنم دق کرد از دستم 

آخه یه دفه به جای ترمز گاز دادم یه بارم خاموش کردم . خب هول میشم دیگه چیکار کنم !!!


بازم زندگیم تحت تاثیر حمله یه رت باتلر قرار گرفته ! نمیدونم خوبه یا بد اما فعلا که هست 

برگ هیجدهم

سلام سلام سلام

بنده اومدم با کلی تاخیر

میدونم بدقول شدم اما همش تقصیر بانو میباشد چون به بنده یه فروند فیل خیس شکن داده منم که معتاد ت/و/ع/ی/ت/ر یادم میره اصن وبلاگی هم بود !

بعله با سلام و صلوات بنده امتحان رانندگی قبول شدم و دیروز هم گواهینامه ام اومد 

دیگه اینکه کلاس بدنسازی میرم و الان همه تنم درد گرفته . ایشالا که لاغر شم  13 کیلو از وزنم دوباره برگشته و الان دوباره یه ضایع تمام عیارم  

پازلمم بالاخره تموم شد امروز صبح هم چسبوندمش و آماده کردمش برای قاب گرفتن

فعلا که اخبار همیناس حالا تا ببینم که چی میشه

برم که ت/و/ع/ی/ت/ر صدام میزنه ! فعلا خدافظ 

راستی یه دوست عزیز تر از جان اینجا رو میخونه : بهت سلام ویژه میکنم خانوم گل 

برگ هفدهم


یه وقتایی آدم دلش میخواد همینجوری الکی بشینه گریه کنه

یه وقتایی آدم دلش میخواد بی دلیل بهونه بگیره

احساس تنهایی آدم که عود میکنه اون وقته که یادش میاد چرا س  جدیدا بهم توجه نمیکنه ؟! حتما یکی رو پیدا کرده بهتر از من که ور دلش باشه . همش بتونه باهاش وقت بگذرونه و بیرون بره و ...

فکرای الکی که توی مغز آدم وول میخورن فکر میکنه که چند روزه م.ش بهم زنگ نزده؟! نکنه منو یادش رفته؟!
اعصاب آدم که خورد میشه به خودش میگه هیچ وقت بانو رو نمیبخشم ! نباید باهام اینطوری حرف میزد .

یه وقتایی دستای آدم گزگز میکنن و حالت تهوع و دل درد و افت فشار و بدن درد به همه این چیزا اضافه میشه و حال آدم رو اساسی میزنه تو قوطی


این وقتا باید تنها بود و فکر کرد ! 

که اگه س نیست ، فقط به خاطر زیاد بودن کار و درسشه . شبا که میرسه خونه حال هیچ چیز نداره طفلک

که بابا هنوز یه هفته نگذشته که یه ساعت با  م.ش حرف زدیم

که صبر کن! بانو که خودش صد دفعه معذرت خواهی کرد و گفت که شوخی کرده و میدونه که شوخیش بد بوده!

اینجاست که یه نفس عمیق میکشی و ابرهای خاکستری بالای سرت رو میزنی کنار و میگی :


امان از این هورمون های لعنتی !


*فردا باید برم امتحان رانندگی ! دفعه قبل که گند زدم . امیدوارم این دفعه قبول شم

برگ شونزدهم

سلام به همه

خوبید؟! ایشالا که خوب باشید

خب اومدم یه ذره پراکنده های ذهنم رو خالی کنم و برم

اول که دقیقا فردای روزی که بانو زنگ زد که قبول شده ، دوباره زنگ زد و با گریه و زاری گفت که قبول نشده و اسمش رفته تو لیست سه برابر ظرفیت. و این ینی کشک فی الواقع  خیلی دلم سوخت براش اما خب کارشم نمیشه کرد به جاش یه کارخونه خیلی خوب رفته مصاحبه و ممکنه که اونجا قبول شه


براتون گفته بودم یه معجزه توی راه داریم؟! اما نگفته بودم که جوجوی عمه آقاست 

اینقده خوشحالم که نگو . هرچیزی میبینم دوست دارم که براش بخرم ! اما خب متاسفانه بیکاری و بی پولی مانع میشه

البته خرید میکنما اما نه اونطوری که دلم میخواد ! دارم براش یه پازل هزار تیکه میچینم 


امشب با بانو و اوکان و ممد بیرون بودیم واسه شام . جاتون خالی خیلی خندیدیم . اما خب اوکان که نیش به من نزنه میمیره آخرش تیکه اش رو انداخت  گفتش از م.ش. چه خبر؟! گفتم خوبه ! گفت هنوزم با هم تماس میگیرید؟؟؟ گفتم آره ! گفت هنوز خواستگاری نکرده ازت؟؟؟ ...... گفتن داره که دلم میخواست کله اش رو از جا بکنم؟!

فردا هم چهلم زن عمومه . به همین سادگی چهل روز گذشت . چه داستانایی که سر هم نشده این روزا . راسته که میگن مادر ستون خونه اس . قدرشو بدونید