روزانه های من

یه جای اختصاصی برای حرفهای من

روزانه های من

یه جای اختصاصی برای حرفهای من

برگ هفدهم


یه وقتایی آدم دلش میخواد همینجوری الکی بشینه گریه کنه

یه وقتایی آدم دلش میخواد بی دلیل بهونه بگیره

احساس تنهایی آدم که عود میکنه اون وقته که یادش میاد چرا س  جدیدا بهم توجه نمیکنه ؟! حتما یکی رو پیدا کرده بهتر از من که ور دلش باشه . همش بتونه باهاش وقت بگذرونه و بیرون بره و ...

فکرای الکی که توی مغز آدم وول میخورن فکر میکنه که چند روزه م.ش بهم زنگ نزده؟! نکنه منو یادش رفته؟!
اعصاب آدم که خورد میشه به خودش میگه هیچ وقت بانو رو نمیبخشم ! نباید باهام اینطوری حرف میزد .

یه وقتایی دستای آدم گزگز میکنن و حالت تهوع و دل درد و افت فشار و بدن درد به همه این چیزا اضافه میشه و حال آدم رو اساسی میزنه تو قوطی


این وقتا باید تنها بود و فکر کرد ! 

که اگه س نیست ، فقط به خاطر زیاد بودن کار و درسشه . شبا که میرسه خونه حال هیچ چیز نداره طفلک

که بابا هنوز یه هفته نگذشته که یه ساعت با  م.ش حرف زدیم

که صبر کن! بانو که خودش صد دفعه معذرت خواهی کرد و گفت که شوخی کرده و میدونه که شوخیش بد بوده!

اینجاست که یه نفس عمیق میکشی و ابرهای خاکستری بالای سرت رو میزنی کنار و میگی :


امان از این هورمون های لعنتی !


*فردا باید برم امتحان رانندگی ! دفعه قبل که گند زدم . امیدوارم این دفعه قبول شم

برگ شونزدهم

سلام به همه

خوبید؟! ایشالا که خوب باشید

خب اومدم یه ذره پراکنده های ذهنم رو خالی کنم و برم

اول که دقیقا فردای روزی که بانو زنگ زد که قبول شده ، دوباره زنگ زد و با گریه و زاری گفت که قبول نشده و اسمش رفته تو لیست سه برابر ظرفیت. و این ینی کشک فی الواقع  خیلی دلم سوخت براش اما خب کارشم نمیشه کرد به جاش یه کارخونه خیلی خوب رفته مصاحبه و ممکنه که اونجا قبول شه


براتون گفته بودم یه معجزه توی راه داریم؟! اما نگفته بودم که جوجوی عمه آقاست 

اینقده خوشحالم که نگو . هرچیزی میبینم دوست دارم که براش بخرم ! اما خب متاسفانه بیکاری و بی پولی مانع میشه

البته خرید میکنما اما نه اونطوری که دلم میخواد ! دارم براش یه پازل هزار تیکه میچینم 


امشب با بانو و اوکان و ممد بیرون بودیم واسه شام . جاتون خالی خیلی خندیدیم . اما خب اوکان که نیش به من نزنه میمیره آخرش تیکه اش رو انداخت  گفتش از م.ش. چه خبر؟! گفتم خوبه ! گفت هنوزم با هم تماس میگیرید؟؟؟ گفتم آره ! گفت هنوز خواستگاری نکرده ازت؟؟؟ ...... گفتن داره که دلم میخواست کله اش رو از جا بکنم؟!

فردا هم چهلم زن عمومه . به همین سادگی چهل روز گذشت . چه داستانایی که سر هم نشده این روزا . راسته که میگن مادر ستون خونه اس . قدرشو بدونید